رمان دزد و پلیس(8)

جستجوگر پيشرفته سايت





اخبار وبلاگ


تبليغات


در اتاق باز کرد و سریع بیرون دوید. 
راهرو رو به سمت راست رفت احتمالا دختره توی زیر زمین بود باید هرچه سریع تر خودشو به اون جا می رسوند اما هوران جلوی دست و پاشو می گرفت بهتر بود هرچه سریع تر بیدار میشد. 
اونو اروم به یکی از دیوارا تکیه داد .واسمشو صدا زد. 

–قربان یه مشکلی هست!
-چی شده فرهاد؟ 
- قربان دختره و سرگرده .. 
– فرار کردند؟




صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 7 صفحه بعد

موضوعات مطالب